Friday, March 25, 2011

سفر من به بزرگترین دموکراسی دنیا 3

صیح ساعت 10 اینا بود که از خواب پاشدیم، من که اصلا نخوابیدم چون فقط یه پام تو تخت جا می شد!ـ
همون صبح اتاق جدیدمون رو بهمون دادن، حاضر شدیم و اول از همه بچه ها رو بردم جایی که تا آخر سفر باز هم از اونجا بیشتر از هر جایی خوششون اومده بود. فهمیدم انتخاب من برای برخورد اولشون با هند انتخاب درستی بوده!ـ

 DELI HOT
ورودی
اینجا یک حالت بازارچه است، البته یه کم از بازارچه فراتره، از تمام نقاط هند صنایع دستیشون رو میارن اینجا و به فروش می ذارن، همیشه یه فستیوال جالب توش برگذار میشه، فستیوال امسال موضوعش مبارزه با خشونت علیه زنان در هند بود. خیلی جاها هنوز زنان رو در مراسم مذهبیشون قربانی می کنند، اجازه درس خوندن بهشون نمی دن و خیلی ظلمهای دیگه که البته ما باهاش خیلی غریبه نیستیم.ـ
وارد شدیم و یه چرخی تو بازارچه زدیم تا نوبت ناهار شد و کیمیا قرار شد که اولین غذای هندیشو بخوره!ـ
هر چی گشتم عکس از اون لحظه گیر نیاوردم، ولی فیلمش فک می کنم باشه! ـ
کیمیا شروع می کنه به خوردن، لذت وصف نا پذیری که از چشمهای گریانش پیداست! ولی عقب نمی کشه و به رقابت ادامه میده! تکه مرغهای قرمز رنگ که در انواع فلفل خوابانده شدن رو در دهانش می ذاره! اشکها تمام پهنای صورت رو در بر گرفتن ولی کیمیا داره از غذاش لذت می بره! ما هم نمی دونیم غذا بخوریم یا به کیمیا بخندیم یا واسش دلسوزی کنیم!!!!ـ
بعد از ناهار در حال برگشت به طرف در خروجی بودیم که صدای فریادهای بلندی رو ار پشتمون شنیدیم، برگشتیم دیدیم یه عده دختر و پسر جوون دارن داد می زنن و بالا پایین می پرن! همشون لباس سیاه تنشون بد، چیزی که معمولا در هند اتفاق نمی افته
داشتن با داد و فریاداشون که همراه با ریتم بود مردم رو به طرف خودشون می کشیدن، کم کم مردم دورشون جمع شدن ما هم مثل همیشه رفتیم فضولی! ـ

برنامه شروع شد! یک نمایش بود، درباره موضوع فستیوال که گفتم، زنان و ظلم و این حرفا، هندی صحبت می کردن و ما هیچی نمی فهمیدیم، ولی به قدری زیبا بازی می کردن که نمی تونستیم بریم! نمایش فک کنم چندتا اپیزود داشت و هر کدوم مربوط به یه موضوع راجع به زنان می شد، تعدادشون تقریبا سی نفر بود، کسایی که نمایش اجرا می کردن وسط بودن و بقیشون دور تا دور نشسته بودن رو به مردم و با زبان اشاره همراه با نمایش با مردم ارتباط بر قرار می کردن، بعضی تیکه ها هم دعا می خوندن، بعضی جاها آوازهای دست جمعی، حدس ما این بود که اینا یک گروه از دانشجویان تآتر هستن، جالبترین جای نمایش آخرش بود، نمایش که تموم شد اینا پخش شدن بین مردم و شروع کردن باهاشون راجع به این مسائل صحبت کردن، دو سری هم پیش ما اومدن، فهمیده بودن که ما هندی نمی دونیم و سعی کردن نمایش رو برامون توضیح بدن! ـ










1 comment:

Anonymous said...

چه خوب مینویسی که !!
باحال بود !!
:D