Wednesday, March 14, 2012

بعد از یک سال

سلام!!!
سال پیش بود که رفته بودم هند و داشتم خاطراتشو می نوشتم که پدر بزرگم فوت کرد و منم دیگه حوصله نکردم بقیه خاطرات رو  بنویسم. امروز داشتم به وبلاگ یکی از دوستام نگاه می کردم که دلم هوای اینجارو کرد گفتم بیام یه چیزی بنویسم.
راستش اصلا نمی دونم چی بنویسم... یک سال پیش این موقع وقتی به یک سال آینده ام نگاه می کردم هر چیزی تصور می کردم جز اتفاقاتی که توی این یکسال برای من افتاد.
خاطره هم تعریف نمی کنم که اصلا هم تعریف کردنی نیست.
فک کنم شروع کنم به نوشتن...یهش احتیاج دارم